چرا ای خالق آسمون!!
مي خواستم از تجربه اين چند روز نمايشگاه بنويسم و افتخاري که از همنشيني با چند تا از برادران حزب الله تو اين چند روز نصيبم شده بود. زنگ تلفن هاي روضه و نوحه و آستين هايي که به نيت نماز از ساعت 12 تا غروب بالا زده می شد ولخ لخ دمپايي ها و لغات عربي قلنبه سلنبه که مدام ردو بدل مي شدو ...
مي خواستم از دلتنگيم براش بنويسم و اينکه هر شب بهش التماس مي کردم تا به خوابم بياد تا غرق بوسه اش کنم و به اندازه چهار پنج سالی که نديدمش باهاش درد دل کنم. اما نيامدو من جمعه تو بهشت زهرا به ديدنش رفتم و هديه روز مادر براش چند تا گل رز بردم.
مي خواستم يه وقتي بگذارم به تک تکتون که دلم براتون خيلي تنگ شده سر بزنم .
اما هي فرصت نمي شد و عقب مي افتاد.
امشب وقت دارم ولي تنها چيزي که مي تونم بهش فکر کنم اينه که چقدر گاهي زندگي بيرحم مي شه. علي پسرعموي گلم که دنيايي از شورو نشاط و بلند پروازي بود ديشب همين موقع ها سکته کرد و دريک لحظه همه رو گذاشت و رفت. خبر امروز صبح به ما رسيد وتمام امروز رو با تصورحال و احوال مريم همسرش و دانيال پسر سه چهار ساله اش با بغض گذروندم. نمی دونم پدرو مادرش که عاشق علی بودند چطور می تونن با اين مسئله کنار بيان. نمي تونم براي خاکسپاري که فرداست خودم رو برسونم ولي حتما تا آخر هفته بايد برم اصفهان . هفت هشت سال پيش برای عروسيش با خواهرا دسته جمعی به اصفهان رفتيم و امروز همش با هم درتماس بوديم که يه جوری اگه شد دسته جمعی برای مراسم خودمون رو به اصفهان برسونيم . مسخره نيست؟ در يک لحظه يه آدم ،يه زندگی , يه عالمه آرزو delete می شه و هيچ راه باز گشتی هم وجود نداره. تنها می مونه افسوس و آه ه
.
تسليت می گم .
مامان آيسان عزيز... دنيا يک خاطره است ... همه ما روزی بايد بريم ... چه با آرزو ؛ چه با کلی خاطره بجا مانده از آرزوهای زيبا و زشت ... اما دل ما انسانها رنجيده ميشود از هجرت عزيزی... که هيچ چاره ايی جز صبر يرايش متصور نيستم ... مامان آيسان ؛ برايت صبر آرزو ميکنم و آرزوی ديدن خوشبختی آيسان عزيز برای تو و پدر عزيزش ...
خيلی متاسفم اينشالله روحش شاد باشه وای واقعا زن و بچه اش چی خواهند کشيد خدا به دادشون برسه
شايد انها ستاره نيستند بلکه روزنه هايی از بهشتند که عشق عزيزان از دست رفته ما از ميان انها جاريند و بر ما می درخشند تا نشان دهند با ما هستند .از صميم قلب ارزوی صبر می کنم.
مامان خوب آيسان٬ سلام تسليت من رو بپذيريد يادمون باشه که هيچ وقت هيچ چيز delete نميشه٬ اين فقط يک تغيير حالته. دوری از اين عزيزا سخته. خيلی سخته. من می ترسم از مواجهه با اين مسايل. خدا به همه شما صبر بده. .....................بابايی
همدردی منو بپذير . کاش یک کمی به فکر زندهها باشيم ..
دربارهی نمايشگاه .. بابا اين جور آدمها رو که هرروز به عناوين مختلف و در جاهای مختلف داريم میبينيم .. میدونيم چی میگی .. و دربارهی پسرخالهام .. نمیدونم قبلا دربارهی کدومشون حرف زدم ولی بايد بگم که به جز من و کمی هم خواهرم ، کلهم اجمعين بچههای خالهها بدون اجازهی مادرشون آب نمیخورند . تا اين حد که دخترخالهام که يک بچهی چهارم دبستان داره سر عروسی برادرش نتونست لباس دکولته بپوشه چون مادرش اجازه نداده بود . آخرش مجبور شد شال بندازه روی دوشش . در حالی که شوهرش عاشق لباسهای لختيه و سالی ۵-۶ ماه هم خارج از کشورند . فقط منم که ياغیام . اون هم چه جور ...
مطلب مريوط به مادرت منو به ياد پدرم انداخت که هفته پيش پنجمين سالگرد وفاتش رو برگزار کرديم و مطلب مربوط به پسر عمو به ياد پسر عمه ای که آخر تیر ماه سال پيش سکته کردو پسرش الان دو ساله ست! خدا همه رفتگان رو رحمت کنه و به زنده ها صبر بده...
هر لحظه از زندگی٬ لذتی است جاودانه به وسعت عشق٬ بياييم بجای افسوس و هراس از مرگ٬ زندگیمان را با عشق جاودانه کنیم.
سلام خسته نباشی ميخواستم بدونم اين ايسان کيه ميشه بگين مامانه هايده است يا دختر هايده